پرتال آموزشی بازاریابی و فروش

پل چوبی

دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند پدر رو به دخترش گفت : دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم . 

دختر گفت : من دست تورا نمیگیرم تو دست مرا بگیر.

پدر پاسخ داد چه فرقی می کند دخترم . دخترک گفت : قدرت من کم است اگر من دست تورا بگیرم  ممکن است هنگام شکستن پل دستت را رها کنم ولی تو هرگز دست من را رها نمی کنی .

نتیجه :

این داستان این دختر و پدرش مثل رابطه ما با خداوند است از خداوند بخواه که دست تورا بگیرد چون خدا هرگز دست بنده خود را رها نمی کند پس دستت را جز خداوند به دست کسی نسپار.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی

دنیا تغییر کرده

سلام دوستان عزیزم 

امروز میخوام یکم متفاوت با شما صحبت کنم 

همه ی ما موفقیتی  ها با جمله هایی مثل افکار مثبت داشته باش و  کائنات منتظر فرمانه بهش دستور بده تا برات بفرسته و همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم و این حرفا که توی سمینار های مختلف و مقاله های جور واجور خوندیم و بعضی هامون بهش عمل کردیم بعضی هامونم ازش ناامید شدیم و ولش کردیم 

شاید 10 سال پیش فکر مثبت و کائنات و این چیزا جواب میداد ولی الان دنیا تغییر کرده باید برای خواسته هات بجنگی تا اونارو به دست بیاری ، اینکه یکم تلاش کنی و صبح تا شب هم امید داشته باشی که از زمین و آسمون برات پول می باره همش یه خیال مسخرس غنیمت جنگ برای سربازیه که خوب بجنگه و کم نیاره ، عقب نکشه و مهمتر از همه اینکه تا آخرش زنده بمونه و بتونه برنده جنگ رو به پایان برسونه . 

زندگی هم همینه هیچ چیز خوبی وجود نداره مگر اینکه خودت بسازیش.

 کائنات بیکار نیست بشینه به حرفای تو گوش بده و هرچی تو میخوایی برات آماده کنه باید مجبورش کنی اگر تو یه آدم معمولی هستی که کلا باید بیخیال موفقیت بشی چون الان دنیا دیگه جای آدم های معمولی نیست باید خاص باشی باید بتونی  رهبری کنی هرچی تا الان از موفقیت و زار و این حرفا توی ذهنت بوده رو بریز دور و از همین الان واسه جنگیدن برای موفقیت فرمانده باش نه یک سرباز ساده . 

علی واحدی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی

مار و اره

شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری می‌شود. عادت نجار این بود که موقع رفتن، بعضی از وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب هم اره روی میز بود. همین طور که مار گشتی می‌زد بدنش به اره گیر می‌کند و کمی زخمی می‌شود. مار خیلی ناراحت می‌شود و برای دفاع از خود اره را گاز می‌گیرد که سبب خون‌ریزی دور دهانش می‌شود. او نمی‌فهمد که چه اتفاقی افتاده و فکر می‌کند اره به او حمله می‌کند و اگر کاری نکند مرگش حتمی است. برای آخرین بار از خود دفاع می‌کند و بدنش را دور اره می‌پیچد و اره را فشار می‌دهد.
صبح که نجار آمد روی میز به جای اره، لاشه ماری بزرگ و زخم‌آلود را دید که فقط و فقط به خاطر بی‌فکری و خشم زیاد مرده است.
در لحظه خشم می‌خواهیم دیگران را برنجانیم اما بعد متوجه می‌شویم خودمان را رنجانده‌ایم و موقعی این را درک می‌کنیم که خیلی دیر شده است. در زندگی لازم است که بیشتر گذشت و چشم‌پوشی کنیم از اتفاق‌ها، آدم‌ها، رفتارها و گفتارها.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی

نجس‌ترین چیزها

گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می‌آید که نجس‌ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مأمور می‌کند که برود و این نجس‌ترین نجس‌ها را پیدا کند. پادشاه می‌گوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند می‌بخشد. وزیر هم عازم سفر می‌شود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجس‌ترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است. عازم دیار خود می‌شود. در نزدیکی‌های شهر چوپانی را می‌بیند و به خود می گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازه‌ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید: «من جواب را می دانم اما یک شرط دارد.»
وزیر نشنیده شرط را می‌پذیرد. چوپان هم می گوید: «تو باید مدفوع خودت را بخوری.»
وزیر آنچنان عصبانی می‌شود که می‌خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید: «تو می‌توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده‌ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده‌ای نشنیدی من را بکش.»
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می‌کند و آن کار را انجام می‌دهد. سپس چوپان به او می گوید: «کثیف‌ترین و نجس‌ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می‌کردی نجس‌ترین است بخوری!»
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی

چه چیز انسان را زیبا می‌کند؟

اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟»
ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: «ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ.»
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: «ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ.»
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: «ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!»
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: «به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟»
شاگردان جواب دادند: «از کاسه گلی.»
استاد گفت: «ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه‌ها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ. آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی را زیبا می‌کند درونش و اخلاقش است. باید سیرتمان را زیباکنیم نه صورتمان را.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی