پرتال آموزشی بازاریابی و فروش

وینستون چرچیل

چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می‌رفت.


هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

هر داستان موفقیت داستان شکستی نیز هست

سلام دوستان اگر در ترجمه ایرادی پیدا کردید لطفا در قسمت نظرات بنویسید تا اصلاحش کنم .

Failure is the highway to success. Tom Watson Srsaid, "If you want  to succeed, double your failure rate." If you study history, you will  find that all stories of success are also stories of great failuresBut  people don't see the failures. They only see one side of the picture  and they say that person got lucky"He must 

have been at the right  place at the right time."

Let me share someone's life  history with youThis was a man who failed in business at the age of 21  ; was defeated in a legislative race at age 22failed again in  business at age 24;overcame the death of his sweetheart at age 26had a  nervous breakdown at age 27lost a congressional race at age 34lost a  senatorial race at age 45; failed in an effort to become vice-president  at age 47lost a senatorial race at age 49and was elected president  of the United States at age 52.

This man was Abraham Lincoln.
Would you call him a failure? He could have quitBut to Lincoln, defeat was a 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

قورباقه حرف نشنو

چند قورباغه از جنگلی عبور می‌کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل دره عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار دره جمع شدند و وقتی دیدند که دره چقدر عمیق است به آن دو قورباغه گفتند: «که دیگر چاره‌ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.»
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از دره بیرون بپرند. اما قورباغه‌های دیگر مدام می‌گفتند که دست از تلاش بردارند چون نمی‌توانند از دره خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته‌های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

داستان پولدار شدن مولتی میلیاردر ایرانی از زبان خودش

سلام دوستان عزیز امروز داستان ثروتمند شدن یه آدم خیلی مهربون و کارآفرین بزرگ کشور رو براتون گذاشتم وقتی این داستان رو خوندم کلی گریه کردم ، به حال خودم گریه کردم ، که یه آدم توی بدترین شرایط تونست موفق بشه ولی من توی بهترین شرایط ناله می کنم از امروز می خوام یه تغییر اساسی در خودم ایجادکنم این داستان منو متحول کرد امیدوارم همین تاثیر رو روی شماهم بذاره .
۷۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

شما چه کارهایی را بلدی

سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت : بابابرزگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری ؟

او نوه اش را خیلی دوست داشت ، گفت : حتما عزیزم . حساب کرد ماهی 500 دلار حقوق بازنشستگی میگیرد و حتی در مخرج خانه هم مانده .

 شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت در یکی از بند های یک کتاب نوشته بود :‌قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید . او شروع کرد به نوشتن تا اینکه دوباره نوه اش آمد و گفت : بابایی داری چیکار میکنی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی