پرتال آموزشی بازاریابی و فروش

۲۴۱ مطلب با موضوع «موفقیت» ثبت شده است

یک لیوان شیر

در زمانهای قدیم پسرک فقیری در شهری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر خجالت زده و دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

دکتر «گلن گانینگهام»

مدرسه‌ی کوچک روستایی بود که به‌وسیله‌ی بخاری زغالی قدیمی، گرم می‌شد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و هم‌کلاسی‌هایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطه‌ی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعله‌های آتش می‌سوزد. آنان بدن نیمه بی‌هوش هم‌کلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بی‌درنگ به بیمارستان رساندند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

همه ما 4 همسر داریم

روزی ، روزگاری پادشاهی 4 همسر داشت . او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود . با دقت و ظرافت خاصی با او رفتار میکرد و او را با جامه های گران قیمت و فاخر می آراست و به او از بهترینها هدیه میکرد. همسر سومش را نیز بسیار دوست میداشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی میکرد. اما همیشه میترسید که مبادا او را ترک کند و نزد دیگری رود. همسر دومش زنی قابل اعتماد، مهربان، صبور و محتاط بود. هر گاه که این پادشاه با مشکلی مواجه میشد، فقط به او اعتماد میکرد و او نیز همسرش را در این مورد کمک میکرد. همسر اول پادشاه، شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی در حفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت. او پادشاه را از صمیم قلب دوست میداشت، اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع میشد . 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

یادداشتی از طرف خدا

به: شما
تاریخ : امروز
از: خالق
موضوع : خودت

من خدا هستم. امروز من همه مشکلاتت را اداره میکنم .
لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم. اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اداره کردن آن نیستی، برای رفع کردن آن تلاش نکن .
آنرا در صندوق( برای خدا تا انجام دهد) بگذار . همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو !
وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال(پیگیری) نکن .
در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن .
ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند که رانندگی برای آنها یک امتیاز بزرگ است.
شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی : به مردی فکر کن که سالهاست بیکار است و شغلی ندارد.
ممکنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری: به زنی فکر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ، هفت روز هفته را کار میکند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند.
وقتی که روابط تو رو به تیرگی و بدی میگذارد و دچار یاس میشوی : به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده..
وقتی ماشینت خراب میشود و تو مجبوری برای یافتن کمک مایلها پیاده بروی : به معلولی فکر کن که دوست دارد یکبار فرصت راه رفتن داشته باشد.
ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی میکنی و بپرسی هدف من چیه ؟
شکر گزار باش .
در اینجا کسانی هستند که عمرشان آنقدر کوتاه بوده که فرصت کافی برای زندگی کردن نداشتند.
وقتی متوجه موهات که تازه خاکستری شده در آینه میشی :
به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

آن گمشده تویی ...

هر کسی گمشده ای دارد. 
و خدا گمشده ای داشت. 
هر کسی دوتاست و خدا یکی بود 
و یکی چگونه می توانست باشد؟! 
هر کسی به اندازه ای که احساس می کند، هست. 
و خدا کسی که احساسش کند...نداشت! 
عظمت ها همواره در جست و جوی چشمی است که آن را ببیند 
خوبی ها همواره نگران، که آن را بفهمند 
و زیبایی همواره تشنه ی دلی است که بر او عشق بورزد... 
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد. 
و غرور در جست و جوی غروری است که آن را بشکند! 
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور... 
اما کسی نداشت. و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند؟! 
زمین را گسترد و آسمان ها را بر کشید 
کوه ها برخاستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند 
و طوفان ها برخاست و صاعقه ها در گرفت. 
و باران ها و باران ها و باران ها... 
در آغاز هیچ نبود. کلمه بود و آن کلمه...خدا بود 
و خدا یکی بود و جز خدا...هیچ نبود. 
و با نبودن چگونه توانستن بود؟! 
و خدا بود و با او عدم بود 
و عدم گوش نداشت! 
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم. 
و حرف هایی هست برای نگفتن. 
و سرمایه های هر دل ، حرف هایست که برای نگفتن دارد! 
حرف های بی قرار و طاقت فرسا. 
که هم چون زبانه های بی تاب آتشند. 
تحمل شان هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند. 
اینان در جست و جوی مخاطب خویش اند 
اگر یافتند آرام می گیرند 
و اگر نیافتند... 
روح را از درون به آتش می کشند. 
و خدا برای نگفتن ، حرف های بسیار داشت! 
درونش از آن ها سرشار بود 
و عدم چگونه می توانست مخاطب خدا باشد؟! 
و خدا بود و عدم 
جز خدا هیچ نبود... 
با نبودن نتوان بودن 
و خدا تنها بود. 
هر کس گمشده ای دارد. 
و خدا گمشده ای داشت... 
و " تو " آن گمشده ای...!


منتظر نظرهای قشنگتون هستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی