هر کسی گمشده ای دارد. 
و خدا گمشده ای داشت. 
هر کسی دوتاست و خدا یکی بود 
و یکی چگونه می توانست باشد؟! 
هر کسی به اندازه ای که احساس می کند، هست. 
و خدا کسی که احساسش کند...نداشت! 
عظمت ها همواره در جست و جوی چشمی است که آن را ببیند 
خوبی ها همواره نگران، که آن را بفهمند 
و زیبایی همواره تشنه ی دلی است که بر او عشق بورزد... 
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد. 
و غرور در جست و جوی غروری است که آن را بشکند! 
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور... 
اما کسی نداشت. و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند؟! 
زمین را گسترد و آسمان ها را بر کشید 
کوه ها برخاستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند 
و طوفان ها برخاست و صاعقه ها در گرفت. 
و باران ها و باران ها و باران ها... 
در آغاز هیچ نبود. کلمه بود و آن کلمه...خدا بود 
و خدا یکی بود و جز خدا...هیچ نبود. 
و با نبودن چگونه توانستن بود؟! 
و خدا بود و با او عدم بود 
و عدم گوش نداشت! 
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم. 
و حرف هایی هست برای نگفتن. 
و سرمایه های هر دل ، حرف هایست که برای نگفتن دارد! 
حرف های بی قرار و طاقت فرسا. 
که هم چون زبانه های بی تاب آتشند. 
تحمل شان هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند. 
اینان در جست و جوی مخاطب خویش اند 
اگر یافتند آرام می گیرند 
و اگر نیافتند... 
روح را از درون به آتش می کشند. 
و خدا برای نگفتن ، حرف های بسیار داشت! 
درونش از آن ها سرشار بود 
و عدم چگونه می توانست مخاطب خدا باشد؟! 
و خدا بود و عدم 
جز خدا هیچ نبود... 
با نبودن نتوان بودن 
و خدا تنها بود. 
هر کس گمشده ای دارد. 
و خدا گمشده ای داشت... 
و " تو " آن گمشده ای...!


منتظر نظرهای قشنگتون هستم