پرتال آموزشی بازاریابی و فروش

۱۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان آموزنده» ثبت شده است

شما چه کارهایی را بلدی

سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت : بابابرزگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری ؟

او نوه اش را خیلی دوست داشت ، گفت : حتما عزیزم . حساب کرد ماهی 500 دلار حقوق بازنشستگی میگیرد و حتی در مخرج خانه هم مانده .

 شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت در یکی از بند های یک کتاب نوشته بود :‌قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید . او شروع کرد به نوشتن تا اینکه دوباره نوه اش آمد و گفت : بابایی داری چیکار میکنی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

ارزیابی عملکرد خود

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

پسرک پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.
پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.

زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

داستان هایی از سماجت افراد موفق

آیا شما در خود استعداد و نیرویی می‌بینید که به آن ایمان دارید؟ آیا با بی‌توجهی و بی‌اعتنایی دیگران در قبال این استعدادها روبرو هستید. خواندن داستانک های زیر به شما کمک خواهد کرد که دست از تلاش و بهتر شدن برندارید، سماجت، تداوم کار، پیدا کردن راه‌های تازه، نترسیدن از شکست و صیقل خوردن در این تکاپو، همه چیزی است که شما به آن نیاز دارید. این تلاش، مقدس است، حتی اگر دست آخر ثمری از آن نگیرید.

۱- مادلین لنگل و کتاب چینشی در زمان: مادلین لنگل نویسنده پرکاری بود، او بیش از ۶۰ رمان، کتاب شعر و شرح حال در طول ۸۸ سال زندگی خود نوشت. کتاب چینشی در زمان او که در مورد مفقود شدن پدر دانشمند یک دختر جوان است، در سال ۱۹۶۲ برنده جایزه نیوبری شده است. اما جالب است بدانید وی قبل از اینکه این اثرش چاپ شود، آن را برای مطالعه به ۲۹ ناشر مختلف سپرده بود و هیچ کدام از آنها کتاب را سزاوار چاپ ارزیابی نکردند!

۲- کلایو استیپلز لوئیس، خالق سرگذشت نارنیا: این نویسنده مشهور ایرلندی هم قبل از پذیرش اولین اثرش بارها سرخورده شد. این بار منظور من از بارها چند ده بار نیست، بلکه ۸۰۰ بار است!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

داستان دو مرد چینی

در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن. اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه خود را تغییر دادند زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان آدرس می پرسند پول می گیرند اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند نه تنها غذا، بلکه پوشاک به او می دهند.

فردی که می خواست به شانگهای برود با خود فکر کرد: «پکن جای بهتری است، کسی در آن شهر پول نداشته باشد، باز هم گرسنه نمی ماند. با خود گفت خوب شد سوار قطار نشدم و گرنه به گودالی از آتش می افتادم.»
فردی که می خواست به پکن برود پنداشت که شانگهای برای من بهتر است، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد، خوب شد سوار قطار نشدم، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم. هر دو نفر در باجه بلیت فروشی، بلیت هایشان را با هم عوض کردند. فردی که قصد داشت به پکن برود بلیت شانگهای را گرفت و کسی که می خواست به شانگهای برود بلیت پکن را به دست آورد. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

میکل آنژ

می گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت. روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید که به این تکه سنگ خیره شده است و هیچ نمی گوید.

از اطرافیان در مورد پسر پرسید. به او گفتند که او چهار ماه است هر روز به حیاط کلیسا می آید و به این تکه سنگ خیره می شود و هیچ نمی گوید.
شاهزاده دلش برای پسرک سوخت. کنار او آمد و آهسته به او گفت: جوان، به جای بیکار نشسستن و زل زدن به این تخته سنگ، بهتر است برای خود کاری دست و پا کنی و آینده خود را بسازی.
پسرک در مقابل چشمان حیرت زده شاهزاده، مصمم و جدی به سوی او برگشت و

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی