پرتال آموزشی بازاریابی و فروش

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان های موفقیت» ثبت شده است

این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند

 

باران که می بارد همه پرنده ها به دنبال سر پناهند 

اما عقاب برای اجتناب از خیس شدن بالای ابر ها پرواز می کند 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی
دانستن بدون خواستن هرگز توانستن بار نمی آورد ...

دانستن بدون خواستن هرگز توانستن بار نمی آورد ...

دانستن بدون خواستن​​​​​​

دانستن بدون خواستن، هرگز توانستن بارنمی آورد...

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم ، بر بلندای آن قرار داشت . یک روز زلزله ای کوه را به لرزه درآورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی
تجربه پادزهری برای ترس

تجربه پادزهری برای ترس

تجربه پادزهری برای ترس

تجربه، کودک ذهن است و ذهن، کودک عمل و هرگز نمی توان از طریق کتاب به کسی آموزش داد.

* کسیکه نمیتواند بر ترس خودغلبه کندهنوزاولین درس زندگی رانیاموخته

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی

کارت پخش کن

 

یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده ! به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت ،

در مورد اقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره ، لابد فقط به ادم های با کلاس و شیک پوش و با شخصیت میده ! بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چین !! با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!

کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست ! دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : اقای محترم ! بفرمایید !

قند تو دلم اب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اون قدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم ، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟؟

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی