پرتال آموزشی بازاریابی و فروش

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سخن بزرگان» ثبت شده است

امروز رفتم نعلبندی کنم

یک روز یک مرد روستایی یک کوله بار روی خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پیر و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پای خر به سوراخی رفت و به زمین غلطید. بعد از اینکه روستایی به زور خر را از زمین بلند کرد معلوم شد پای خر شکسته و دیگر نمی تواند راه برود. روستایی کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بیابان ول کرد و رفت. خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر می کرد که «یک عمر برای این بی انصاف ها بار کشیدم و حالا که پیر و دردمند شده ام مرا به گرگ بیابان می سپارند و می روند.»
خر با حسرت به هر طرف نگاه می کرد و یک وقت دید که راستی راستی از دور یک گرگ را می‌بیند. گرگ درنده همین که خر را در صحرا افتاده دید خوشحال شد و فریادی از شادی کشید و شروع کرد به پیش آمدن تا خر را از هم بدرد و بخورد. 
خر فکر کرد: «اگر می‌توانستم راه بروم، دست و پایی می‌کردم و کوششی به کار می‌بردم و شاید زورم به گرگ می‌رسید. ولی حالا هم نباید ناامید باشم و تسلیم گرگ شوم. پای شکسته مهم نیست. تا وقتی مغز کار می‌کند برای هر گرفتاری چاره‌ای پیدا می‌شود.»
نقشه ای کشید، به زحمت از جای خود برخاست و ایستاد اما نمی‌توانست قدم از قدم بردارد. همین که گرگ به او نزدیک شد خر گفت: «ای سالار درندگان، سلام.» 
گرگ از رفتار خر تعجب کرد و گفت: «سلام، چرا اینجا خوابیده بودی؟»
خر گفت: «نخوابیده بودم بلکه افتاده بودم، بیمارم و دردمندم و حالا هم نمی‌توانم از جایم تکان بخورم. این را می‌گویم که بدانی هیچ کاری از دستم بر نمی‌آید، نه فرار، نه دعوا، و درست و حسابی در اختیار تو هستم ولی پیش از مرگم یک خواهش از تو دارم.» 
گرگ پرسید: «خواهش؟ چه خواهشی؟» 
خر گفت: «ببین ای گرگ عزیز، درست است که من خرم ولی خر هم تا جان دارد جانش شیرین است، همانطور که جان آدم برای خودش شیرین است. البته مرگ من خیلی نزدیک است و گوشت من هم قسمت تو است. می‌بینی که در این بیابان دیگر هیچ کس نیست. من هم راضی‌ام، نوش جانت و حلالت باشد. ولی خواهشم این است که کمی لطف و مرحمت داشته باشی و تا وقتی هوش و حواس من بجا هست و بیحال نشده‌ام در خوردن من عجله نکنی و بیخود و بی‌جهت گناه کشتن مرا به گردن نگیری، چرا که اکنون دست و پای من دارد می‌لرزد و زورکی خودم را نگاهداشته‌ام و تا چند لحظه دیگر خودم از دنیا می‌روم. در عوض من هم یک خوبی به تو می‌کنم و چیزی را که نمی‌دانی و خبر نداری به تو می‌دهم که با آن بتوانی صد تا خر دیگر هم بخری.» 
گرگ گفت: «خواهشت را قبول می‌کنم ولی آن چیزی که می‌گویی کجاست؟ خر را با پول می خرند نه با حرف.» 
خر گفت: «صحیح است، من هم طلای خالص به تو می دهم. خوب گوش کن، صاحب من یک شخص ثروتمند است و آنقدر طلا و نقره دارد که نپرس و چون من در نظرش خیلی عزیز بودم برای من بهترین زندگی را درست کرده بود. آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود، طویله ام را با آجر کاشی فرش می کرد، توبره‌ام را با ابریشم می‌بافت و پالان مرا از مخمل و حریر می‌دوخت و بجای کاه و جو همیشه نقل و نبات به من می‌داد. گوشت من هم خیلی شیرین است حالا می‌خوری و می‌بینی. آنوقت چون خیلی خاطرم عزیز بود همیشه نعل‌های دست و پای مرا هم از طلای خالص می‌ساخت و من امروز تنها و بی اجازه به گردش آمده بودم که حالم به هم خورد. حالا که گذشت ولی من خیلی خر ناز پرورده‌ای هستم و نعلهای دست و پای من از طلا است و تو که گرگ خوبی هستی می‌توانی این نعلها را از دست و پایم بکنی و با آن صد تا خر بخری. بیا نگاه کن ببین چه نعلهای پر قیمتی دارم!» 
همانطور که دیگران به طمع مال و منال گرفتار می‌شوند گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا کند. اما همین که به پاهای خر نزدیک شد خر وقت را غنیمت شمرد و با همه زوری که داشت لگد محکمی به پوزه گرگ زد و دندانهایش را در دهانش ریخت و دستش را شکست. 
گرگ از ترس و از درد فریاد کشید و گفت: «عجب خری هستی!» 
خر گفت: «عجب که ندارد، ولی می‌بینی که هر دیوانه‌ای در کار خودش هوشیار است. تا تو باشی و دیگر هوس گوشت خر نکنی!» 
گرگ شکست خورده ناله کنان و لنگان لنگان از آنجا فرار کرد. در راه روباهی به او برخورد و با دیدن دست شل و پوزه خونین گرگ از او پرسید: «ای سرور عزیز، این چه حال است و دست و صورتت چه شده، شکارچی تیرانداز کجا بود؟» 
گرگ گفت: «شکارچی تیرانداز نبود، من این بلا را خودم بر سر خودم آوردم.» 
روباه گفت: «خودت؟ چطور؟ مگر چه کار کردی؟» 
گرگ گفت: «هیچی، آمدم شغلم را تغییر بدهم و اینطور شد. کار من سلاخی و قصابی بود، زرگری و آهنگری بلد نبودم ولی امروز رفتم نعلبندی کنم!»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

فرهنگ عامل اصلی در پیشرفت جوامع بشری است.

اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى بود. ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند کارخانه اسکانیا با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند.
روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: «آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى؟ در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟»
او در جواب گفت: «براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. مگه تو این طور فکر نمی‌کنی؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

علل تنبلی ، بی اراده گی و عدم پشتکار

علل تنبلی ، بی ارادگی ، عدم پشتکار :

شاید شما هم بارها تصمیم جدی برای انجام کاری گرفته اید ولی آن را

 نیمه کاره رها کرده اید! و با خودتان گفته اید من بی اراده هستم ، تنبل هستم یا دیگران شما را فردی می دانند که درکارتان پشتکار و ثبات لازم را ندارید.

در این یادداشت و یادداشت بعدی سعی می شود به صورت اجمالی

علل کاهلی ، سستی و عدم اراده جمعبندی گردد و با شناخت

 علت تنبلی،می توان در رفع آن کوشید.متاسفانه همه گیری( شیوع )

این مسئله مخصوصا در بین جوانان و نوجوانان بالاست.

علل نداشتن اراده محکم :

1 - کمال گرایی

کمال گرایی موجب می شود که بخواهیم کاری را بدون عیب و نقص انجام دهیم . لذا با مشاهده کوچکترین نقطه ضعفی ،‌ از کارمان

دست می کشیم و رها می کنیم و آنرا به حساب بی ارادگی می گذاریم .

همچنین ما از خودمان دو نوع تصور داریم:

یک - آنچه که در عالم واقع هستیم ( خود واقعی )‌

دو - آنچه که به صورت ایده ال و آرمانی می خواهیم باشیم (‌خود ایده آل)

بیشتر افراد این دو نوع “ خود “ را با هم مخلوط می کنند و

قادر به بازشناسی آن دو نیستند. افراد کمال گرا خود ایده آلی یا آرمانی را بسیار بالا می گیرند و توجه کمی به خود واقعی اشان دارند. لذا با تلاشهایشان قادر نیستند این فاصله را پر کنند و به آرزوهایشان جامه عمل بپوشانند ‍، لذا کار را نیمه کاره تمام می کنند و آنرا به حساب بی ارادگی و عدم پشتکار می گذراند . این افراد می بایست با توجه به

توانائی های واقعی و موجودشان ،‌ اهدافی متناسب با توانشان را انتخاب کنند که با تلاش متعارف بتوانند به آن دست یابند.

2 - هیجان مداری به جای عقل مداری :

بیشتر افراد عادت دارند در لحظات برانگیختگی هیجانی و عاطفی

مثل خشم ‍،‌ ترس ،‌ شهوت ،‌ اضطراب ،‌ غم ،‌ شادی و ... تصمیم های افراطی بگیرند. لذا با پایان یافتن آن هیجان زودگذر ، انرژی لازم برای ادامه کار نیز از بین می رود و فرد از ادامه کار باز می ماند. در عوض اگر فرد تصمیم گیری خود را به وقت مناسبی موکول کند که با توجه و تمرکز و به صورت مستدل و همه جانبه تصمیمی را اتخاذ کند ،‌ آنگاه با توجه به نقاط ضعف و قوت تصمیم خود برنامه ای عملی را، در جهت رسیدن به آن اهداف پیش بینی خواهد کرد و این به ثبات عمل وی کمک خواهد کرد.

3 - تاثیر پذیری از مشوق های بیرونی و ضعف انگیزه (‌ درونی )

شاید تجربه کرده باشید که تحت تاثیر یک سخنران حرفه ای یا یک کتاب

به انجام کاری بر انگیخته شده اید. ولی پس از مدتی ،‌ همه را کنار

گذاشته اید. و خود را بی اراده خوانده اید . در حالیکه مشوق های بیرونی وقتی می توانند تاثیر پایدار بر فرد بگذارند که فرد انگیزه لازم و کافی را

 جهت انجام کاری داشته باشد. همچنین سایر شرایط فراهم باشد.

فرض کنید فردی که سیر است (‌ انگیزه گرسنگی ندارد)‌ را با به به و چه چه به سوی یک غذای لذید و خوشمزه راندیم .ولی پس از خوردن چند لقمه آن را به کنار می گذارد. در صورتیکه با برانگیختن انگیزه (‌ایجاد گرسنگی )‌

در فرد ،‌ با کمترین تشویقی فرد به سوی غذا می رود و تا سیر شدن کامل نیز، آن را می خورد.

به عنوان مثال شاید فردی را دیده باشید که برای یکساعت مطالعه

 هزار بهانه می گیرد و خوابش می برد ‍،‌ همین فرد در همان زمان در یک پارتی شبانه حاضر می شود و گاهی تا صبح بیدار می ماند.

این به خاطر آن است که فرد انگیزه های آنی لذت طلب خود را سیراب می کند. در حالیکه انگیزه های دیگر وی دور از دسترس و نسیه می باشد.

خلاصه اینکه ما قبل از اقدام به یک فعالیت ،‌ باید از انگیزه واقعی خود آگاه باشیم و ببینم منظور ما از آن فعالیت ، کسب چه هدفی و به چه منظوری هست. (‌بحث انگیزه ها مفصل است که در آینده به این مهم می پردازیم )

4 - رعایت نکردن علل زیر بنائی اراده :

برای بوجود آمدن اراده نیاز به علل زیر بنائی آن است چونکه اراده معلول است نه علت.

اگر اراده اتان شکست پذیر است به دنبال علل آن باشید. مثل عدم انگیزه ،‌ بی برنامگی ، اعتیاد راحتی ،‌ و سایر علل که در این یادداشت و یادداشت بعدی شرح داده می شود.

ادامه دارد....

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

یک جمله بسیار زیبا از مارک فیشر

  • اگر یک انسان وحشی را در جنگلی پیدا کنی و یک رادیو را نشانش بدهی و بگویی که از این جعبه ، صدای انسان و موسیقی بیرون می آید ، چه اتفاقی می افتد .
    احتمالا فکر می کند تو دیوانه ای . وجود امواج رادیویی که به چشم دیده نمی شود از تصور او خارج است .
    آدم های معمولی هم به این انسان وحشی شباهت دارند . باور نمی کنند که ایده ها واقعی اند .
    اما ما میدانیم که چنین چیزی وجود دارد هر چند که نمی توانیم آنها ببینیم .
    ادمهای فوق العاده می دانند که هر ایده ای که ما داشته باشیم می نواند شکل ملموس به خود بگیرد و دیگران را هم دعوت کند تا کمک کنند به شکل واقعی در بیاید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

شخصیت شناسی (با خودت چند چندی؟)

در این مطلب، بخشی  از پژوهش‌های شخصیت‌شناسی دکتر کریستوفر جرمر  را آوردیم تا در میان یافته‌هایش به دنبال سبک شخصیتی خود بگردید و اشتباهات تصمیم‌گیری و حل مسئله‌تان را بشناسید.

کرم ذهن دارید؟
1. مدام با ذهن‌تان درگیرید؟
2. با فکر و خیال‌ها خودآزاری می‌کنید؟
3. در هر شرایطی می‌خواهید مشکلات را با منطقی‌ترین راه حل کنید؟
4. احساسات در زندگی شما جایی ندارد و حتی مشکلات عاطفی را می‌خواهید با راه‌های منطقی و محاسباتی حل کنید؟

شخصیت شناسی,سبک شخصیتی, شخصیت‌های دردسرساز

اگر کرم ذهن دارید...
آنقدر با احساسات بیگانه‌اید که با وجود تلاش زیادتان برای حل کردن مشکلات، اغلب اطرافیان‌تان را آزرده می‌کنید. شما با تکیه بیش از اندازه به منطق، مدام خود را غرق فکر و خیال می‌کنید و گاهی برای پیدا کردن یک راه‌حل ایده‌آل آنقدر انرژی می‌سوزانید که نمی‌توانید لذت واقعی عبور از بحران را احساس کنید و البته به‌خاطر خستگی و فکرزده بودن‌تان نمی‌توانید دیگران را هم در چنین لذتی شریک کنید. عجیب نیست اگر بار تمام مشکلات زندگی به دوش شما بیفتد. چراکه شما به هوش و توانایی هیچ کس به اندازه عقل و منطق خودتان اعتماد ندارید.

فراموش نکنید...
-  همه مشکلات قابل حل نیستند. هرقدر هم که ذهن‌تان توانمند باشد، بازهم می‌توانید تنها برخی چالش‌ها را حل کنید.
- احساسات شاید آشفته و بی‌نظم به‌ نظر برسند اما گاهی بهترین راه برای بیرون آمدن از بحران‌ها هستند.
-  به مشکلات برای حل شدن زمان بدهید. صرف انرژی روانی زیاد تنها توانایی شما برای برداشتن قدم‌های موثر را کم می‌کند.
-  گاهی دیگران بیشتر از آنچه به کمک شما نیاز داشته باشند، می‌خواهند احساسات‌شان را درک و آرام‌شان کنید .

پروانه هستید؟
1. به سادگی از چیزها خسته می‌شوید؟
2. کارها را نیمه‌کاره رها می‌کنید و انجام و تمام کردن پروژه‌های مختلف برای‌تان غیرقابل تحمل است؟
3. با ثبات میانه‌ای ندارید و مدام از این شاخه به آن شاخه می پرید؟

اگر پروانه هستید
کارنامه زندگی شما پر است از پروژه‌های نیمه کاره و ناتمام. شما با هیجان زیاد تصمیم می‌گیرید اما پس از مواجه شدن با اولین سختی از ادامه راه منصرف می‌شوید و در آرزوی پیدا کردن راهی ساده‌تر به دنبال کار دیگری می‌روید. به‌خاطر ناتوانی‌تان در رفتن از یک خط مستقیم، از اغلب همسالان‌تان عقب مانده‌اید و یک دنیا آرزوی ناکام دارید که به‌خاطر از این شاخه به آن شاخه پریدن‌های‌تان به آنها نرسیده‌اید.

فراموش نکنید:
- خاطرات‌تان را یک دور مرور کنید. به‌خاطر از این شاخه به آن شاخه پریدن چه فرصت‌هایی را از دست داده‌اید و چقدر راه خود را طولانی کرده‌اید؟
- می‌دانیم که دست خودتان نیست اما اگر احساس می‌کنید توان یا تمرکز تمام کردن کاری را ندارید، از حمایت دیگران استفاده کنید.
- به شناسنامه‌تان نگاه کنید. دیگر زمانی برای تلف کردن نمانده و باید به ثباتی در زندگی خانوادگی، کاری و اجتماعی‌تان برسید. پس در اولین قدم با شرکت در دوره‌های یوگا و هوشیاری تمرکزتان را افزایش دهید.

میان زمین و هوایید؟
در لحظه زندگی می‌کنید و به فکر فردا نیستید؟
نمی‌توانید خودتان را به یک چیز متعهد کنید؟
آدم‌های دیگر فکر می‌کنند شما بی‌خیالید؟
نمی‌توانید تصمیم بگیرید و موضوعات زندگی‌تان را اولویت‌بندی کنید؟


اگر میان زمین و هوایید...
برای شما نه گذشته معنایی دارد و نه آینده. به همین دلیل نه از پیشامد‌های گذشته درس می‌گیرید و نه خود را برای رخدادهای آینده آماده می‌کنید. از نظر دیگران شما فردی شاد و آرام هستید اما آماده نبودتان برای مواجهه با مشکلات احتمالی و چالش‌های پیش رو به شما اجازه نمی‌دهد که واقعا شاد و آرام باشید. شما برای خلاص شدن از فکر و خیال، مشکلات را حل نمی‌کنید بلکه به مکانیسم دفاعی انکار متوصل می‌شوید و بدون حل کردن سختی‌های زندگی‌تان از آنها رو برمی‌گردانید.

فراموش نکنید:
- مراقب باشید آسان‌گیری شما به مرز بی‌خیالی وارد نشود و باعث از دست دادن موقعیت‌های‌تان نشود. آرامش داشتن عالی است اما گاهی آرامش در گرو برداشتن قدم‌های موثر است نه یکجا نشستن و بی‌تفاوتی.

- قبل از آنکه یک لحظه دیگر از زندگی‌تان را بگذرانید، باید این واقعیت را باور کنید که عقربه‌های ساعت سریع می‌چرخند و صفحه تقویمی که خط می‌خورد دیگر برنمی‌گردد. زندگی در لحظه عالی است اما به شرط آنکه چشم‌انداز آینده را نادیده نگیرید و بدون از دست دادن حال برای روزهای بعدی آماده شوید.

معلم اخلاقید؟
به راحتی در مورد آدم‌ها قضاوت می‌کنید؟
مرز‌های محکم و غیرقابل انعطافی در مورد خوبی و بدی دارید؟
وقتی آدم‌ها مطابق مرز‌های شما رفتار نمی‌کنند، در مقابل‌شان جبهه می‌گیرید و روی‌شان برچسب می‌زنید؟
از خودتان مراقبت نمی‌کنید چون به نظرتان افراطی و خودخواهانه است؟

شخصیت شناسی,سبک شخصیتی, شخصیت‌های دردسرساز

اگر معلم اخلاقید...
- برای شما جهان تنها در چند جمله تعریف می‌شود و اگر آدم‌های دیگر هم تعریفی مشابه شما نداشته باشند، از آنها ناامید می‌شوید.

- شما زندگی سختی دارید. مدام با ذره‌بین به رفتارها و افکار دیگران خیره می‌شوید و در ذهن‌تان آنها را تحلیل می‌کنید و انرژی‌ای را که باید صرف آرامش و بهبود زندگی خودتان بکنید، بیهوده در این موارد صرف می‌کنید. ابعاد مثبت و دوست‌داشتنی آدم‌ها برای‌تان در اولویت نیست و کافی است رفتاری که از نظرتان اشتباه است را از سوی آنها ببینید تا سختگیرانه دورشان را خط بکشید و خود را از رابطه‌ای که جنبه‌های مثبتی هم می‌توانست داشته باشد، محروم کنید.

فراموش نکنید
-  نگاهی به خودتان بیندازید. آیا اشتغال ذهنی مداومی که به‌خاطر رفتار و سبک زندگی دیگران برای خود ایجاد کرده‌اید، شما را آزار نمی‌دهد؟ همه ما ابعاد ناخوشایندی هم در شخصیت‌مان داریم و در شرایط سخت خیلی از قانون‌ها را رعایت نمی‌کنیم. پس تا در جایگاه دیگران قرار نگرفته‌اید و دنیا را از دریچه دید آنها ندیده‌اید، روی رفتارهای‌شان برچسب نزنید.

-  زندگی خودتان را آن‌طور که دوست دارید اداره کنید اما از دیگران انتظار نداشته باشید به‌خاطر شما و شبیه شما زندگی کنند. با چنین انتظاری شما تنها حلقه آدم‌های اطراف‌تان را تنگ‌تر خواهید کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی