پرتال آموزشی بازاریابی و فروش

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی واحدی» ثبت شده است

تفاوت فرهنگی

در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.

در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر.

با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن ...
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

قاتل و میوه فروش

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر از گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
او جلوی یک مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود ... بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.
بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و ... پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت : بخور نوش جانت، پول نمی خواد !
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلوی دکه میوه فروش ظاهر شد. این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند، صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت.
فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.
میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت.
عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.
زیر عکس او با حروف درشت نوشته شده بود "قاتل فراری" و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.
پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.
سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود.
او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود.
دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.
او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.
موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت : "آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان".
سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود : من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم.
هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت.
بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

عتیقه فروش

عتیقه‌فروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد.

لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری! آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند می‌خری؟ گفت: یک درهم.
رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه‌فروش داد و گفت: خیرش را ببینی.
عتیقه‌فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه‌اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی.
رعیت گفت: امکان ندارد! من با این کاسه تا به حال پنج گربه فروخته‌ام. کاسه ام فروشی نیست!

"همیشه نباید راه حل خود را بهترین راه حل دانست."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

افکار مثبت داشته باشید


سلام خدمت همه دوستان عریزم

این اولین پست من هست امیدوارم بتونم با مطالبم باعث بشم که شما تفکر جدیدی نسبت به زندگی فردی و اجتماعی تون داشته باشید و هر روز مثبت تر سبز تر و ثروتمند تر از روز قبلتون باشید

به امید موفقیت همه اونهایی که جرات و اراده دارن

بگذار روزگار هزچه می خواهد پیله کند باکی نیست وقتی می دانی پروانه خواهی شد

 

فکر مثبت داشتن فقط این نیست که به چیزای مثبت فکر کنی یا چیزایی رو که دوست داری همیشه توی ذهنت مروز کنی فکر مثبت داشتن یعنی ایمان به تغییر یعنی یه کرم کور و بی دست و یا که مطمعنه که پروانه میشه برای همین زندس و برای زنده بودن از دست شکارچی ها استتار می کنه چون میدونه قراره بال دربیاره و تبدیل بشه به یه پروانه رنگارنگ

گفتار آدم خیلی می تونه روز افکارش تاثیر بزاره هیچوقت از کلمات منفی توی گفتار استفاده نکن وقتی میگی من بیمار نیستم این کلمه اشتباه چون اینجا بیمار یه کلمه منفیه ذهن ما به فعل کلمات کار نداره فقط میتونه کلمه رو درک کنه و متوجه منظور جمله نمیشه پس وقتی میگی بیمار نیستم مطمعن باش بیمار میشی چون کلمه بیماری رو وارد ذهنت کردی به جاش اگه بگی من خوبم کلمه خوب وارد ذهن میشه و به سلول هات دستور خوب بودن رو میده

 

چند تا کلمه که دیگه نباید به زبون بیاری :

 

به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت

به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده

به جای بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم

به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه

به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود

به جای دستت درد نکنه؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی

به جای ببخشید که مزاحمتان شدم؛ بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم

به جای گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود

به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟

به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما

به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه

به جای فقیر هستم؛‌ بگوییم : ثروت کمی دارم

به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست

به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم

به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود

به جای مسئله ربطی به تو ندارد؛ بگوییم : مسئله را خودم حل می‌کنم

به جای من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم

به جای زشت است؛ بگوییم :‌ قشنگ نیست

به جای چرا اذیت می‌کنی؛ بگوییم :‌ با این کار چه لذتی می‌بری

به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم

به جای متنفرم؛ بگوییم : دوست ندارم

به جای دشوار است؛ بگوییم : آسان نیست

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی