پرتال آموزشی بازاریابی و فروش

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

فرهنگ عامل اصلی در پیشرفت جوامع بشری است.

اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى بود. ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند کارخانه اسکانیا با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند.
روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: «آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى؟ در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟»
او در جواب گفت: «براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. مگه تو این طور فکر نمی‌کنی؟»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

فاصله انتقاد کردن تا عمل کردن

نقاشی جوان که تازه دوره آموزش نقاشی خود را زیر نظر یک نقاش بزرگ تمام کرده بود، تصمیم گرفت خود را ارزیابی کند. برای این کار، سه روز وقت گذاشت و یک منظره بسیار زیبا را روی بوم نقاشی خلق کرد.
ایده‌ای به ذهنش رسید و نقاشی را در پیاده‌روی میدان اصلی شهر قرار داد و نوشته‌ای زیر آن نصب کرد: «من تازه نقاشی یاد گرفته‌ام و ممکن است اشتباهاتی در کار من وجود داشته باشد. لطفاً هر جا که اشتباهی می‌بینید یک ضربدر بزنید.»
عصر همان روز هنگامی که جوان نقاش برگشت تا نقاشی را ببرد، دید که تمام بوم نقاشی با ضربدر پر شده است و حتی برخی از مردم نظرهایی هم نوشته بودند.
ناامید و دل‌شکسته به خانه استادش رفت در حالی که گریه می‌کرد نقاشی پر از ضربدر را به استاد نشان داد و آن چه را اتفاق افتاده بود برای او تعریف کرد. استاد نگاهی به نقاشی انداخت. رنگی دیده نمی‌شد و تنها چیزی که دیده می‌شد ضربدرها و نظرها بود.
نقاش جوان با ناراحتی گفت: «من هیچ چیز از نقاشی یاد نگرفته‌ام و شایستگی نقاش شدن را ندارم. مردم من را به طور کامل رد کردند.»
استاد لبخندی زد و گفت: «پسرم، من به تو اثبات خواهم کرد که تو یک هنرمند بزرگ هستی و اصول نقاشی را بدون هیچ عیب و نقصی آموخته‌ای.»
شاگرد جوان که نمی‌توانست حرف استاد را باور کند، گفت: «من فکر نمی‌کنم نقاش خوبی باشم، به من امید واهی ندهید استاد.»
استاد گفت: «هر چه که من می‌گویم بدون هیچ پرسشی انجام بده. یک بار دیگر یک نقاشی دقیقاً مانند قبلی بکش و به من بده. می‌توانی این کار را برای استادت انجام دهی؟»
هنرمند جوان با اکراه قبول کرد و دو روز بعد اول صبح یک نقاشی دقیقاً مانند قبلی به استاد تحوبل داد. استاد با اشتیاق تابلو نقاشی را گرفت و لبخندی زد. استاد گفت: «با من بیا.»
استاد و شاگرد به میدان اصلی شهر رفتند و تابلو را همان جای قبلی قرار دادند. استاد یادداشتی زیر تابلو نصب کرد: «من تازه نقاشی یاد گرفته‌ام و ممکن است اشتباهاتی در کار من وجود داشته باشد. جعبه‌ای پر از رنگ و قلم زیر تابلو گذاشته‌ام. لطفی در حق من کنید. اگر اشتباهی می‌بینید قلم و رنگ بردارید و آن را اصلاح کنید.»
شاگرد و استاد به خانه برگشتند. عصر همان روز دوباره به میدان شهر رفتند. نقاش جوان تعجب کرد که هیچ اصلاحی در نقاشی صورت نگرفته بود. اما استاد هنوز راضی نشده بود و به شاگرد گفت: «شاید یک روز زمان کمی باشد تا مردم به ایده‌ای برای اصلاح در نقاشی برسند و وقت برای آن بگذارند. بگذار نقاشی یک روز دیگر هم اینجا بماند. فردا روز تعطیل است و انتظار می‌رود اصلاحاتی توسط مردم انجام شود.»
روز بعد دوباره سراغ نقاشی رفتند و دیدند که بوم نقاشی دست نخورده است. نقاشی یک ماه دیگر هم آنجا باقی ماند اما هیچکس اصلاحی بر روی آن انجام نداد!
انتقاد کردن چه آسان، بهبود دادن چه مشکل.نقاشی جوان که تازه دوره آموزش نقاشی خود را زیر نظر یک نقاش بزرگ تمام کرده بود، تصمیم گرفت خود را ارزیابی کند. برای این کار، سه روز وقت گذاشت و یک منظره بسیار زیبا را روی بوم نقاشی خلق کرد.
ایده‌ای به ذهنش رسید و نقاشی را در پیاده‌روی میدان اصلی شهر قرار داد و نوشته‌ای زیر آن نصب کرد: «من تازه نقاشی یاد گرفته‌ام و ممکن است اشتباهاتی در کار من وجود داشته باشد. لطفاً هر جا که اشتباهی می‌بینید یک ضربدر بزنید.»
عصر همان روز هنگامی که جوان نقاش برگشت تا نقاشی را ببرد، دید که تمام بوم نقاشی با ضربدر پر شده است و حتی برخی از مردم نظرهایی هم نوشته بودند.
ناامید و دل‌شکسته به خانه استادش رفت در حالی که گریه می‌کرد نقاشی پر از ضربدر را به استاد نشان داد و آن چه را اتفاق افتاده بود برای او تعریف کرد. استاد نگاهی به نقاشی انداخت. رنگی دیده نمی‌شد و تنها چیزی که دیده می‌شد ضربدرها و نظرها بود.
نقاش جوان با ناراحتی گفت: «من هیچ چیز از نقاشی یاد نگرفته‌ام و شایستگی نقاش شدن را ندارم. مردم من را به طور کامل رد کردند.»
استاد لبخندی زد و گفت: «پسرم، من به تو اثبات خواهم کرد که تو یک هنرمند بزرگ هستی و اصول نقاشی را بدون هیچ عیب و نقصی آموخته‌ای.»
شاگرد جوان که نمی‌توانست حرف استاد را باور کند، گفت: «من فکر نمی‌کنم نقاش خوبی باشم، به من امید واهی ندهید استاد.»
استاد گفت: «هر چه که من می‌گویم بدون هیچ پرسشی انجام بده. یک بار دیگر یک نقاشی دقیقاً مانند قبلی بکش و به من بده. می‌توانی این کار را برای استادت انجام دهی؟»
هنرمند جوان با اکراه قبول کرد و دو روز بعد اول صبح یک نقاشی دقیقاً مانند قبلی به استاد تحوبل داد. استاد با اشتیاق تابلو نقاشی را گرفت و لبخندی زد. استاد گفت: «با من بیا.»
استاد و شاگرد به میدان اصلی شهر رفتند و تابلو را همان جای قبلی قرار دادند. استاد یادداشتی زیر تابلو نصب کرد: «من تازه نقاشی یاد گرفته‌ام و ممکن است اشتباهاتی در کار من وجود داشته باشد. جعبه‌ای پر از رنگ و قلم زیر تابلو گذاشته‌ام. لطفی در حق من کنید. اگر اشتباهی می‌بینید قلم و رنگ بردارید و آن را اصلاح کنید.»
شاگرد و استاد به خانه برگشتند. عصر همان روز دوباره به میدان شهر رفتند. نقاش جوان تعجب کرد که هیچ اصلاحی در نقاشی صورت نگرفته بود. اما استاد هنوز راضی نشده بود و به شاگرد گفت: «شاید یک روز زمان کمی باشد تا مردم به ایده‌ای برای اصلاح در نقاشی برسند و وقت برای آن بگذارند. بگذار نقاشی یک روز دیگر هم اینجا بماند. فردا روز تعطیل است و انتظار می‌رود اصلاحاتی توسط مردم انجام شود.»
روز بعد دوباره سراغ نقاشی رفتند و دیدند که بوم نقاشی دست نخورده است. نقاشی یک ماه دیگر هم آنجا باقی ماند اما هیچکس اصلاحی بر روی آن انجام نداد!
انتقاد کردن چه آسان، بهبود دادن چه مشکل.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

آنچه با خود هستی با دیگران هم باش

یک استاد دانشگاه می‌گفت: یک بار داشتم برگه‌های امتحان را تصحیح می‌کردم. به برگه‌ای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه‌ها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا می‌کنم. تصحیح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش می‌آید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم 15 گرفت. برگه‌ها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم.
آری، اغلب ما نسبت به دیگران سخت‌گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقت‌ها اگر خودمان را تصحیح کنیم می‌بینیم به آن خوبی که فکر می‌کنیم، نیستیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

در کاری که انجام میدهید بهترین باشید

شاهزاده خانمی بود که علاقه بسیاری به لباس داشت. او تعداد زیادی لباس زیبا در جنس، طرح و رنگ مختلف داشت. هر یک از این لباس‌ها منحصراً برای او طراحی و دوخته شده بود. شاهزاده خانم یک تیم ماهر از خیاطان مخصوص خود داشت.
یک روز شاهزاده به سرخدمتکار خود گفت: «بیشتر لباس ‌های من از قسمت سرآستین دست راست، لکه‌دار و کثیف می‌شوند. فقط سرآستین راست بعضی از لباس‌هایم تمیز باقی می‌مانند. تعجب می‌کنم که چرا این گونه است؟»
سرخدمتکار هم از این موضوع بسیار تعجب کرده بود. او تصمیم گرفت تمام لباس‌هایی که سرآستین راست‌شان کثیف نمی‌شد را بررسی کند تا علت را بیابد. او از تمام خیاط‌ها پرس و جو کرد تا سرآخر دریافت که تمام این لباس‌ها توسط یک خیاط خاص دوخته شده‌اند.
سرخدمتکار خیاط را احضار کرد. خیاط دختری بود که از این احضار سخت نگران شده بود که مبادا خطایی کرده باشد.
سرخدمتکار به دختر گفت: «شاهزاده خانم می‌گویند لباس‌هایی که تو می‌دوزی، سرآستین راست‌شان هنگام غذا خوردن کثیف نمی‌شوند در حالی که در تمام لباس‌های دیگر کثیف می‌شوند. علت چیست؟»
خیاط گفت: «علت این است که دست راست شاهزاده یک اینچ از دست چپش کوتاه‌تر است. بنابراین من آستین راست را یک اینچ کوتاه‌تر می‌دوزم. با این کار، آستین اضافه ندارد و به پایین آویزان نمی‌شود.»
سرخدمتکار ابرویی بالا انداخت و دختر را نزد شاهراده برد و از او خواست که هر دو دست شاهزاده را مقابل او اندازه بگیرد. دختر اندازه دستان را گرفت و واقعاً یک اینچ اختلاف وجود داشت. تنها این خیاط به این تفاوت توجه کرده بود!
برای انجام کار خوب و باکیفیت باید به همه جزئیات توجه کرد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی

این متن رو هر روز با صدای بلند بخون

اگر واقعا می خواهی موفق شوی و واقعا تصمیم داری توی زندگی به اون چیزایی که دوست داری برسی اگه واقعا می خواهی توی هر زمینه ای که دوست داری موفقترین باشی باید یه تصمیم خیلی خیلی خلی مهمی بگیری یه تصمیمی توی یه بخش از زندگیت که توی تمام جنبه ای زندگیت تاثیر می گذاره و اون اینه :

این متن زیر  رو با صدای بلند و از صمیم قلب و با تمام وجودت بخون : سعی کن چند بار و چند بار در هفته بخوان انوقت ببین که چه شور و شوق و انرژی فوق العاده در وجودت خواهی یافت که تو را انچنان به سمت موفقیت هدایت خواهد کرد که تا الان برایت غریب بوده .

واما ...

 امروز فصل جدید زندگیم را رقم  میزنم .

امروز تصمیمی گرفته ام . تصمیم گرفته ام تا فصل جدیدی در زندگیم رقم بزنم امروز میخواهم زندگی جدیدی را آغاز کنم که با تمام زندگی گذشته ام زمین تا آسمان متفاوت باشد .

دیروز زندگیم روزها و شبهایی سرشار از روزمرگی بی تفاوتی تنبلی و باری به هر جهت بودن که جز سفیدی روز و تاریکی شب هیچ اتفاقی دیگر در آن رخ نمیداد گذشته است دیروزی که هیچ تازگی در هیچ یک از روز و ماه و هفته و سالش برایم اتفاق نمی افتاد جز گذشتن از دست رفتن جوانی و غریبه تر شدن در دنیایی که هر روزش با روز قبلش متفاوت تر و بهتر بود. روز و شبهایی که هر لحظه اش رتبه دیگران از من بهتر و درجه و ارزش من و زندگیم از دیگران کمتر و کمتر میشد .

امروز من از نو متولد می شوم . و دیگر مثل گذشته نه فکر خواهم کرد و نه احساس و نه زندگی . امروز فقط فقط و فقط به اوج قله موفقیت و پیشرفت و زندگی رویایی که دوست دارم می اندیشم و برای رسیدن به ان از تمام وجود و قلب و دل و دست و افکار و لحظه لحظه زندگیم مایه می گذارم .

دیگر پاداش تلاش و کوشش من شکست نخواهد بود . از این پس هر بامداد قبل از طلوع خورشید همگام با طلوع سپیده صبح زندگی و امید با نیرویی که تاکنون نمیشناختم بیدار می شوم . قدرت من افزایش می یابد . جدیت من آشکار می شود تا هر لحظه و هر دقیقه زندگیم را همچون طلای  پر ارزشی در دستانم بگیرم و آنرا در مکانی نهم تا در آینده مرا ثروتمندترین و موفقترین مرد دنیا کند و ان اینگونه است که اگر امروز را صرف کارهای تکراری و بهوده و بی ارزش و خواب و تنبلی کنم یعنی آخرین فرصت زندگیم را برای بینظیر بودن نابود کرده ام و دوباره هزاران هزار درجه و رتبه باید از گذشته ام در مکانی پستتر و پائینتر قرار بگیرم .

 

بنابراین هر ساعت و دقیقه و لحظه امروز را گرامی خواهم داشت زیرا هرگز تکرار نخواهند شد چه کسی میتواند باد را در تور اندازد ؟ هر دقیقه این روز را با هر دو دست خواهم گرفت و به آن از عشق خود خواهم دمید زیرا بهای آن ورای قیمت گذاری است . فقط احمقها بین جواهرات نفیس و سنگ ریزه های بیابان تفاوتی نمی بینند و ساعات عمر را صرف کارهای بیهوده و تکراری می کنند . من این ساعات را نفیستر خواهم کرد . امروز آرزوی من برای رویارویی با سختیها تنبلیها نا امیدیها خستگیها و نتوانستنها آنچنان رویایی است در وجودم ُ که هم اکنون و هر لحظه چنان قدرت و انرژی و شور و اشتیاقی در من فوران می کند که تمام ناامیدیها و کسلی ها و خستگیها را در هم می کوبم و با تلاشی خستگی ناپذیر و پشتکاری آهنین دقایقم را برای رسیدن به آرزوها و خواسته هام طلایی و افسانه ای می کنم .

آرزوی من برای رویارویی با جهان بر هر ترسی که با طلوع خورشید پیدا شده بود غلبه کرده و من از آن آنچه می اندیشیدم زودتر به خواسته هایم خواهم رسید .

امروز زندگی جدید و پر از بزرگی را رقم می زنم . وبا خود سوگند یاد می کنم که هیچ چیز زندگی جدید مرا به تعویق نیندازد . من حتی یک لحظه از زندگیم را هم تلف نخواهم کرد چون نه دوباره بدست می آید و نه دوباره میتوانم لحظه ای را جایگزین آن کنم اگر می خواهم برترین باشم و مطمئنم هستم که میتوانم نمی گذارم هیچ چیز بی ارزشی لحظه ای مرا از رسیدن به رویاهایم باز دارد . نمیگویم عیب نداره فوقش یک روز دیرتر هیچ وقت هیچ موقع و هیچ لحظه .

بزودی من با گامهای بلند و استوار در میان انسانها قدم بر می دارم و آنها مرا نخواهند شناخت زیرا امروز من انسان خارق العاده ای هستم با توانائیها و استععدادهایی بی نظیر و بزرگ و عظیم .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی واحدی