مردی در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم می کند.
نزدیک رفت و پرسید :
چرا غذایت را به این حیوان نجس می دهی ؟
کودک سگ را بوسید و گفت :
نجس بودن این سگ برایم اهمیتی ندارد…
این سگ نه خانه دارد، نه غذا دارد، هیچ کس را ندارد. اگر من کمکش نکنم، می میرد.
مرد گفت :
سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد. آیا تو می توانی همه آن ها را از مرگ نجات دهی؟
آیا تو می توانی جهان را تغییر دهی؟
پسر نگاهی به سگ کرد و گفت :
کاری که من برای این سگ می کنم، تمام جهانش را تغییر می دهد.