اینم یه داستان طنزه که باز هم همه ما یه چشم یک جوک بهش نگاه میکردیم
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد..
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم...
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد..
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم...
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت !
عکس العمل سریع و درست در زمان بحران خیلی مهمه کسی موفق میشه که توی کمترین زمان درست ترین تصمیم رو بگیره نه اینکه منتظر بشه ببینه چه اتفاقی میوفته بعد براش تصمیم بگیره
از دور مردی را دیدم که کیسه هایی سنگین در دست دارد
و هر از چندی کیسه ها را زمین می گذارد و نفسی تازه میکند...
به او نزدیک شدم و آرام گفتم :مسیر من با شما یکی است...میتوانم کمکتان کنم ؟!
مرد با اضطرابی عجیـــــــب گفت : نه...نمیخوام ! مرسی !از کنارش آرام گذشتم و همچنان که قدم میزدم در فکر فرو رفتم...
دلیل اضطراب مرد چه چیزی می توانست باشد ؟!
نتیچه ی تفکر : آنقدر تمرکز بر بدی کرده ایم کههیچ درکی از خوبی برایمان نمانده...