گفت: اینجا چه کار میکنی؟
حرف نمی زد
سرهنگ عراقی گفت: جواب بده
گفت: ولم کن تا بگم
ولش کرد
خم شد از روی زمین یک مشت خاک برداشت، آورد بالا
گفت: اینجا خاک منه، تو بگو اینجا چه کار میکنی؟
سرهنگ عراقی خشکش زده بود . . .
1 - همیشه در ردیفهای جلو بنشینید : تا به حال توجه کرده اید چگونه در جلسات نخست ردیفهای آخر پر میشود عموم مردم برای نشستن به ردیفهای عقب یورش میبرند تا کمتر توی چشم بخورند. بیشتر مردم چون اعتماد به نفس ندارند از انگشت نما بودن خود در هراسند.در ردیفهای جلو نشستن اعتماد به نفس ایجاد میکند .آن را تمرین کنید . از حالا به بعد سعی کنید که هرچه میتوانید جلوتر بنشینید. بی شک در ردیفهای جلو امکان آنکه در معرض دید باشید ، کمی بیشتر است ولی یادتان باشد موفقیت به طور کل مترادف معروفیت و مشخص بودن است.
2- نگاه کردن به چشمان دیگران را تمرین کنید: افراد با استفاده از چشمانشان
چگونه در ذهن مشتری نفوذ و او را به خرید ترغیب کنیم؟
نکته ی مهمی که در همین ابتدای بحث باید به آن اشاره کنیم، این است که اگر بتوانید فروش و در واقع خرید را در ذهن مشتری خاطره انگیز و به یاد ماندنی کنید، میتوانید موفقیت فروش تان را به میزان چشمگیری تضمین کنید. بنابراین نوع برخورد و رفتار شما با مشتری ها و فنون و روشهایی که برای شروع و پایان مذاکره بکار میبرید در فرآیند فروش اهمیت و تأثیر حیرت انگیزی دارد. آنچه در ادامه خواهید خواند 5 نکته ی کلیدی و منحصر به فرد برای ماندگاری و پایدارتر کردن تأثیر مذاکره بر ذهن مشتری است و به واسطه ی عمل به این نکات است که میتوانید فروش خودرا به یاد ماندنی و موفقیت آن را تضمین کنید.
فروش به شیوه توماج
تکینک هایی که فروش شما را در کمترین زمان ممکن چند برابر می کند
نویسنده : توماج فریدونی - برنامه ریز بازاریابی ، سخنران حرفه ای و نویسنده
کسب و کار های مشتری مدار و فرامشتری مدار
نویسنده : توماج فریدونی - برنامه ریز بازاریابی ، سخنران حرفه ای و نویسنده
قطعا امروز بیشتر از هر زمان دیگری در گذشته، مدیران و صاحبان صنایع و تجارت های ایران و جهان به حرف سام والتون، موسس والمارت روی آورده اند که روزی گفت:
مشتری تنها کسی که می تواند ما را از مدیران تا کارمندان اخراج کند! پس اگر واقعا میخواهید تا بیشتر با این رئیس بی رحم و سنگدل آشنا شوید و راه های جلب رضایت هرچه بیشتر و طریقه برقراری ارتباط موثر با او را بدانید پیشنهاد می کنیم کتاب "کسب و کارهای مشتری مدار و فرامشتری مدار" را حتما مطالعه بفرمایید
مردی در ایستگاه مترو واشنگتن دی سی روی یک نیمکت نشست و شروع به نواختن ویلون کرد. ماه ژانویه بود و هوا خنک بود. او شش قطعه کامل را به مدت 45 دقیقه نواخت. ساعات اوج شلوغی روز بود و هزاران نفر از مقابل او عبور می کردند درست وقتی بود که بیشتر مردم به محل کار خود می رفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال توجهش به او جلب شد. گام هایش را کند کرد تا صدای آن موسیقی دل انگیز را بشنود اما برای اینکه به موقع به محل کار خود برسد به ناچار دوباره با عجله به راه خود ادامه داد.
یک دقیقه بعد نوازنده ما اولین دلار خود را بدست آورد. خانمی بدون آنکه سرعتش را کم کند فقط این پول را در داخل کلاه او انداخت و رفت.
چند دققه بعد یک نفر به دیوار تکیه داد تا به نواختن او گوش فرا دهد. اما بعد از چند لحظه به ساعت خود نگاه کرد و با عجله حرکت کرد. مشخص بود که او هم دیر کرده است و باید به محل کارش برسد.
کسی که بیشترین توجه را به او داشت یک پسر بچه 3 ساله بود. مادرش او را می کشید اما او دوباره می ایستاد و به نوازنده نگاه می کرد. بلاخره مادرش او را با یک تکان محکم کشید و با خود برد ولی آن کودک سرش را برگردانده بود و تا جاییکه می توانست به نوازنده ما نگاه می کرد. این صحنه چندین بار تکرار شد و تمام والدین بدون استثنا فرزندان خود را هل می دادند و با زور آنها را با خود می بردند.
در طول این چهل و پنج دقیقه فقط شش نفر برای لحظاتی توقف کردند و به او گوش دادند. و در حدود بیست نفر به او پول دادند اما بدون توقف به راه خود ادامه داند. او 32 دلار پول جمع کرد. وقتی که کارش تمام شد و ویلون خود را جمع کرد هیچ کس او را تحسین نکرد هیچکس برایش دست نزد و حتی کسی او را نشناخت.