پرتال آموزشی بازاریابی و فروش

بازاریابی و فروش

اکنون در دهه ای که ما زندگی می کنیم همه شرکتها از لحاظ تبلیغات و بازاریابی و هزینه نمودن بسیار زیاد در صف اول قرار گرفته اند که این مهم باعث ضربه زدن به شرکتهای نوپا و جدید  الورود شده است هرگز در طول  تاریخ ،رسیدن شمار زیادی از مردم به اهدافشان امکان پذیر نبوده است و فرد یا سازمانی در صورتی می تواند به هدفش برسد که ماهها و شاید سالها تلاش و سعی کند وظیفه یک بازاریاب این است به بهترین نحوه کمک کند تا بار زیاد فشار برشرکت یا سازمان کم شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی

مدیریت بحران

اینم یه داستان طنزه که باز هم همه ما یه چشم یک جوک بهش نگاه میکردیم 

روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد..
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم...

و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت !
عکس العمل سریع و درست در زمان بحران خیلی مهمه کسی موفق میشه که توی کمترین زمان درست ترین تصمیم رو بگیره نه اینکه منتظر بشه ببینه چه اتفاقی میوفته بعد براش تصمیم بگیره 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی

اصل موضوع

مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی می پرسد : « در کیسه ها چه داری». او می گوید « شن» .
مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت می کند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او می گوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی می گوید : دوچرخه!


بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی 
از موضوعات اصلی غافل می کند

نطر فراموش نشه 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی

باران رحمت الهی

روزی مردی در جاده مشغول تعمیر خودروی خود بود که ناگهان ماهیگیری که پشت سر هم ماهی می‌گرفت توجه او را به خود جلب کرد. مرد متوجه شد که ماهیگیر ماهی‌های کوچک را نگه می‌دارد و ماهی‌های بزرگ را در آب می‌اندازد.
بالاخره کنجکاوی بر او غالب شد، از ماهیگیر پرسید که چرا ماهی‌های کوچک را نگه می‌دارد و ماهی‌های بزرگ را در آب می‌اندازد؟
- مرد ماهیگیر پاسخ داد: واقعاً دلم نمی‌خواهد چنین کاری بکنم ولی چاره‌ای ندارم زیرا ماهی‌ تابه‌ی من کوچک است.

نتیجه:
با هر ظرفی که به طرف دریا بروید به همان اندازه می توانید آب برداری .
...
چه ظرفی برای آب برداشتن از دریای رحمت الهی برداشته اید؟! ...


نظر فراموش نشه 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی

تفکر در موقعیت

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت؛
متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند ،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند ، نزد قاضی برود و شکایت کند .

اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را پیدا کرد . در واقع همسرش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند .

همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که:
ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم


نظر فراموش نشه 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی واحدی