اکنون در دهه ای که ما زندگی می کنیم همه شرکتها از لحاظ تبلیغات و بازاریابی و هزینه نمودن بسیار زیاد در صف اول قرار گرفته اند که این مهم باعث ضربه زدن به شرکتهای نوپا و جدید الورود شده است هرگز در طول تاریخ ،رسیدن شمار زیادی از مردم به اهدافشان امکان پذیر نبوده است و فرد یا سازمانی در صورتی می تواند به هدفش برسد که ماهها و شاید سالها تلاش و سعی کند وظیفه یک بازاریاب این است به بهترین نحوه کمک کند تا بار زیاد فشار برشرکت یا سازمان کم شود.
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی می پرسد : « در کیسه ها چه داری». او می گوید « شن» .
مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت می کند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او می گوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی می گوید : دوچرخه!
روزی مردی در جاده مشغول تعمیر خودروی خود بود که ناگهان ماهیگیری که پشت سر هم ماهی میگرفت توجه او را به خود جلب کرد. مرد متوجه شد که ماهیگیر ماهیهای کوچک را نگه میدارد و ماهیهای بزرگ را در آب میاندازد.
بالاخره کنجکاوی بر او غالب شد، از ماهیگیر پرسید که چرا ماهیهای کوچک را نگه میدارد و ماهیهای بزرگ را در آب میاندازد؟
- مرد ماهیگیر پاسخ داد: واقعاً دلم نمیخواهد چنین کاری بکنم ولی چارهای ندارم زیرا ماهی تابهی من کوچک است.
نتیجه:
با هر ظرفی که به طرف دریا بروید به همان اندازه می توانید آب برداری .
...
چه ظرفی برای آب برداشتن از دریای رحمت الهی برداشته اید؟! ...
نظر فراموش نشه